یکی رو متاسفانه یا خوشبختانه هنوز دوست دارم...
گاهی دوست دارم ازین بند بیرون بیام؛بند دوست داشتن و دوست داشته شدن.
گفت ازش تقاضای ازدواج کردن!
از همون اول هم قرار نبود ما با هم ازدواج کنیم!حداقل اینو توی حرفامون گفته بودیم(البته منم مخالف سرسخت ازدواجم،البته فقط به یه شرط مخالفت نمیکنم)
ولی امروز وقتی به من گفت ازش خواستگاری کردن،دلم یه جوری شد،فکرم،و وجودم...!
خب ینی چی؟!
مگه قرار بود ازدواج کنم باهاش؟!
مگه هر دوست داشتنی آخرش ازدواجه؟!
چرا اینجوری شدم...؟
آه ای زیبای خیال!
کیستی که تو را در هر زیبا رویی میبینم،و بعداز مدتی میفهمم
او تو نیست،و دردی عمیقتر وجودم را می گیرد...
امید۱۱۵۹